یكی از محورهای مورد اشاره رهبر انقلاب در جمع حوزویان، توجه به تفسیر قرآن است. با اینكه قرآن از منابع اصلی فقه ما محسوب میشود، اما به نظر شما دلایل غفلت و كمتوجهی به تفسیر قرآن در حوزهها چیست؟
عوامل مختلفی میتواند در این مسئله دخیل باشد. اولاً ما به آیات احكام و آیات فقهی بیشتر توجه كردهایم و قهراً خود قرآن از دست ما رفته است. مثل كسی كه قبل از غذا مشغول خوردن چیزهای دیگری میشود و موقعی كه سفره را پهن میكنند، به غذای اصلی میلی ندارد.
ثانیاً تشویقی روی قرآن صورت نمیگیرد. یعنی در حال حاضر شهریههای حوزه بر اساس درسهای مقدمات، رساله، كفایه و خارج است. حوزه برای تدبر در قرآن تشویق ندارد. ما تشویقهامان بر اساس درسهای حوزه است و نه تفسیر.
نكتهی دیگر این است كه در عملِ خیلیها دین از سیاست جدا است. بیشتر ما قرآن را كتاب مقدس میدانیم و نه كتاب زندگی. یعنی فكر میكنیم قرآن چون كتاب مقدسی است، سر سفرهی عقد، برای فاتحه یا برای استخاره و ... باشد، اما باور نداریم كه قرآن كتاب زندگی است. كتاب حقوق است. حدود دو هزار نكتهی حقوقی در قرآن وجود دارد. كتاب مدیریت است. صدها آیه راجع به مدیریت داریم. بسیاری از اساتید رشتهی مدیریت این را نمیدانند. كتاب نور و ارتباطات و كتاب هدایت و بصیرت است.
البته دستهایی هم در كار هست كه یا خواب هستند یا خائن. انشاءالله كه خواب هستند. مثلاً زبان عربی كه در دبیرستانها تدریس میشود، عربیای نیست كه به فهم قرآن منجر شود. به عقیدهی من ممكن است خیانت هم باشد.
یك مسئلهای هم كه نباید بهراحتی از كنارش عبور كنیم، این است كه ما مزهی قرآن را نچشیدهایم. نچشیدن مزهی قرآن هم تبعاتش همین است. مثلاً باید بدانیم كه اقامهی قرآن با اقتصاد ما رابطه دارد. وزیر اقتصاد، وزیر كشاورزی، وزیر صنعت اینها باید بدانند كه اقامهی قرآن اقتصاد را رشد میدهد.
خداوند در قرآن میفرماید: «وَ لَوْ أنّهُم أقامُوا التّوراةَ و الإنجیلَ و ما أُنْزِلَ إلَیْهِم مِنْ رَبِّهِم لَاكَلُوا مِنْ فَوقِهم وَ مِنْ تَحتِ أرجُلِهِم» یعنی اگر مردم قرآن را به پا دارند، از زمین و آسمان رزقشان توسعه پیدا میكند. این راز را هنوز ما كشف نكردهایم. باورمان نیامده است كه واقعاً نماز باران در نزول باران اثر دارد.
ما قرآن را كتاب زندگی نمیدانیم. مثلاً میگویند دین از سیاست جدا است. ما حدود پانصد آیهی سیاسی در قرآن داریم. دین از سیاست جدا است یعنی چه؟ یعنی پانصد آیهی را از قرآن حذف كنیم؟ اینها نمیفهمند چه میگویند.
من بارها از آیتالله مكارم شیرازی شنیدم كه فرمود بركتی كه در تفسیر نمونه وجود داشت، هیچ درس و بحث و كتابی برای ما نداشت. الان حدوداً شصت بار چاپ شده است. من خودم به عنوان طلبه سی سال در تلویزیون هستم و بحث من از پربینندهترین بحثهای تلویزیون است، به خاطر اینكه عنوان برنامهام «درسهایی از قرآن» است. به قول امیرالمؤمنین قرآن دریایی است كه هیچ دستی به عمقش نمیرسد.
ما باور نكردهایم قرآن شفا است، در حالی كه باید این را باور كنیم. نهفقط اینكه اگر سورهی حمد را بخوانیم، خوب میشویم. این هم هست، اما شفا است، یعنی همهی بلاها را جواب میدهد؛ مشكلات اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و خانوادگی را. قرآن هر سؤالی را كه دارید جواب میدهد. امامان ما میفرمودند از ما بپرسید این حرفی را كه میزنیم، از كجاست؟ ما میگوییم تمام این حرفهای ما از قرآن است. ریشهی احادیث همهاش در قرآن است.
باید حوزههای ما به جایی برسد كه وقتی به كسی میگوید چه میخوانید، اول بگوید تفسیر و بعدش بگوید كتاب شیخ. البته هر كسی نباید قرآن را تفسیر كند. تفسیرهای قرآن باید بررسی شود. قدیم علمای ما كه حدیث نقل میكردند، اجازه داشتند برای نقل حدیث.
به هر حال یك قیام جدی باید انجام بدهیم. نباید در حوزهی قم چهارصد رسالهی رسائل و مكاسب وجود داشته باشد، ولی تعداد تفسیرها سی تا باشد. باید به تعداد درسهای دیگر، تفسیر قرآن هم باشد. درسهای حوزه را باید جدی خواند، اما نه به قیمتی كه انسان شش دفعه كفایه بگوید و یك دوره هم نهجالبلاغه و تفسیر نگوید. من نمیگویم قرآن الان در حوزهها كار نمیشود و نشده است؛ روی قرآن در حوزهها كار میشود، اما قرآن در رأس نیست. ما باید طوری باشیم كه هر جای قرآن را باز كردیم، بفهمیم چه میگوید و روح قرآن را درك كنیم.
این غفلت چه تبعاتی را به دنبال داشته است؟
گریه میكنیم كه چرا از اول خوابمان برده است. مادر موسی وقتی موسی را به دنیا آورد، هراس داشت كه مبادا فرعون او را بكشد. به فرعون گفته بودند پسری به دنیا میآید كه تو را نابود میكند، او هم دستور داده بود هر پسری را كه به دنیا میآید، از بین ببرند. خداوند به مادر موسی الهام كرد كه او را شیر بده و در دریا بینداز كه ما او را برمیگردانیم. شیرش داد و در دریا انداخت: «ما به مادر موسی وحی كردیم كه شیرش بده.» مگر شیر دادن هم وحی میخواهد؟ این یعنی چه؟ بعد نگاه میكنیم و میبینیم وقتی فرعون و همسرش جعبه را دیدند و دیدند كه پسری است، خواست او را بكشد كه زن فرعون مانع شد. بعد بچه گرسنه بود، ولی شیر هیچ كسی را جز مادرش نمیخورد. ما اگر شیر قرآن را بخوریم، شیر كتاب دیگری را نمیخوریم. ما حتی نتوانستهایم به اندازهی زلیخا كار كنیم. یوسفِ قرآن را هنوز ندیدهایم.
یك خاطره برایتان بگویم؛ چند سال پیش از ما دعوت كردند كه امام جماعت دانشگاه بشویم. من گفتم به یك شرطی میآیم و آن هم اینكه كنار اقامهی جماعت، اقامهی قرآن هم بشود. یعنی یك تفسیر هم در آن باشد، منتها تفسیر دو دقیقهای. وقتی رفتیم، به ما گفتند چون اینجا دانشگاه است، یك مقدار باید علمی صحبت كنید. شما تفسیرتان را علمی بگویید. من گفتم نه، همینطوری كه بلد هستم میگویم. دیدیم این بندگان خدا قرآن را علم نمیدانند. آدمهای خوبی هستند، اما فكر نمیكنند قرآن هم علم است.
امام رضا علیهالسلام میفرمایند: «اگر علم میخواهی، در كلمات قرآن دقت كن.» من نماز را خواندم و گفتم: به من گفتهاند كه اینجا علمی صحبت كنم و من امروز میخواهم سادهترین كلمات قرآن را اینجا تفسیر كنم. روی تختهسیاه نوشتم: «بِالْوالِدَیْنِ إحْساناً». به پدر و مادر احسان كن. در همین جمله بیست نكته دست من آمده است.
شروع كردم كه: این «ب»، «ب» الصاق است؛ یعنی با دست خودت، یعنی قاشق غذا را با دست خودت در دهان مادرت بگذار. این یكی. گفته است بالوالدین احساناً، یعنی به پدر و مادر احسان كن. سوم نگفته به والدین مؤمن، گفته بالوالدین احساناً. نهفقط به مؤمن، بلكه به والدین احسان كن. چهارم نگفته بالوالدین انفاقاً، نگفته پولش را بدهید. گفته احسان كنید. پنجم نگفته تا كی؛ تا لیسانس، تا رهبری، زمان ندارد؛ تا ابد. نگفته بالوالدین الاحسان. گفته احسان و نگفته الاحسان. یعنی هر چه او میگوید، باید انجام بدهی. اینها را نوشتم روی تختهسیا و گفتم: دیگر نگویید اینجا دانشگاه است و علمی حرف بزن.
ما مزهی قرآن را نچشیدهایم و بیاعتنایی به قرآن هم سیلی دارد، چون كه قرآن ذكر است. وقتی قرآن ذكر است، كسی كه از ذكر دوری كند، زندگیش تنگ میشود.
ما باید عذرخواهی كنیم از غفلتی كه كردهایم. به چند تا از آیات عمل نشده است. یكی از آیات این است كه: «خُذ ٱلْكِتابَ بِقُوَّةٍ» یعنی كتاب آسمانی را جدی بگیر. ما قرآن را جدی نمیگیریم. قرآن به پیغمبر میگوید محور سخنرانی تو قرآن باشد. تبلیغ تو باید قرآنمحور باشد. الان سخنرانیها و منبرها قرآنمحور نیست؛ شعرمحور است، سیاستمحور است، خوابمحور است، تاریخمحور است. گاهی یك آیه در آن هست، ولی قرآنمحور نیست. خدا به پیغمبر میگوید: آنكه نازل شده، برای آنها بیان كن.
به هر حال طلبهها هم منتظر حوزه نباشند. خودشان هم بجنبند. یعنی اگر شما دیدید كسی نیست كه بگوید رؤیت ماه ثابت شده، خودت به پشتبام برو. بنده حدود سه یا چهار سال كه از طلبگیام گذشت، دیدم با قرآن آشنا نشدهام. با ادبیات آشنا شدهام، ولی با قرآن آشنا نشدهام. من به آقای درّی گفتم مثل اینكه بحثی دربارهی قرآن برای ما تدبیر نشده است. در حالی كه الان در حوزهها توجه بیشتر است.
خود آیتالله خامنهای وقتی كه مشهد بودند، تفسیر داشتند. اینجا هم كه بودند، تفسیر را شروع كردند، ولی نمیدانم چرا تعطیل شد. به هر حال من خودم به عنوان طلبه خیلی تلاش كردهام؛ با آیتالله وحید خراسانی مفصل صحبت كردهام، ایشان هم ما را مورد تفقد قرار دادند. ایشان گفتند حرف شما قابل قبول است. یعنی عبارتشان این بود كه در حرف شما مناقشه نیست. ایشان فرمودند من درسم را تعطیل میكنم و شما برو این را بگو. رفتم و حرفم را زدم.
آیتالله مكارم شیرازی، آیتالله سبحانی، مرحوم فلسفی ... هم مشابه این كار را كردند. ما خیلی فریاد كشیدیم و یك تكانی هم خورده. به خاطر اینكه حرف حق بوده است، ولی قرآن هنوز در جایگاه خودش نیامده است.
البته وضعیت با گذشته قابل مقایسه نیست. آن زمان یعنی حدود چهل سال پیش از قرآن خبری نبود. من شانزده ساله بودم. سالهای اول طلبگیام در قم بود. آیتاللهالعظمی بروجردی رحمةاللهعلیه هم زنده بودند. گفتم برویم درس آقا را ببینیم. رفتیم مسجد اعظم. آیتالله بروجردی بالای منبر بود و همهی مراجع هم پای منبر ایشان بودند. بالاخره پای درس ایشان هم چند صد نفر بودند. درس كه تمام شد و رفتند، یك پیرمرد رفت بالای منبر و چند نفر هم دورش جمع شدند. پرسیدم او كیست؟ گفتند این آیتالله زاهدی است. گفتم چه میگوید؟ گفتند تفسیر میگوید. گفتم فرق بین فقه و تفسیر چیست؟ فقه حرفهای امام صادق(ع) است، اما تفسیر حرفهای خداست. گفتم امام صادق(ع) بیش از خدا مشتری دارد.
[از اینجا بشنوید]
این خاطرهی تلخ از آن روز در ذهن من ماند كه عجب! صدها عالِم پای درس فقه نشستهاند، ولی وقتی مفسری به منبر میرود، پنج یا شش نفر مینشینند. الان آنطور نیست البته. مثلاً درس آیتالله جوادی آملی شلوغ میشود. الان تفسیر خیلی از قدیم بیشتر شده است. ما هم تشكر میكنیم، ولی هنوز در جای خودش نیست. هنوز قرآن در قله نیست.
در پایان اگر خاطرهای قرآنی از رهبر انقلاب بهیاد دارید، بفرمایید. [صوت كامل این خاطره را از اینجا بشنوید]
آغاز آشنایی بنده با آیتالله خامنهای به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد. یعنی به حدود سیوپنج سال پیش. ماجرا به این صورت بود كه من درس سطحام تمام شده بود و دنبال این بودم كه در رشتههای آخوندی چه رشتهای را دنبال كنم. بروم فقیه و مدرّس و نویسنده بشوم یا یك منبری باشم یا دفتر عقد و ازدواج داشته باشم. خدا به دلم بَرات كرد كه آخوند اطفال بشوم. الگو هم نداشتم. آمدم در كوچههای كاشان، چندتا بچه را دعوت كردم. گفتم بیایید وسط كوچه تا برایتان قصه بگویم. از هفت تا بچه شروع كردیم به قصه گفتن و بعد اصول ساده و ترجمه و تفسیر كه الان 36 سال است كه قطع نشده است.
قبل از انقلاب جلسهی ما وقتی رشد كرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهدالرضا علیهالسلام شدیم. به امام رضا(ع) عرض كردم آمدهایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهی كاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم كه یك سید روحانی كه در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را میشناخت. گفت اینجا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آنجا میروم، شما هم با ما بیا. من گفتم من كه دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.
ما به فلكهی آب رفتیم و منتظر تاكسی بودیم كه یك ماشین ترمز كرد. یك روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش كرد. ما را هم سوار كرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دكتر باهنر است؛ نخستوزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دكتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند كه این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی كه در كاشان جوانها را جمع میكند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شدهاند و افرادی را دعوت كردهاند؛ از جمله دكتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنهای و ... ما صحنه را كه دیدیم، گفتیم میشود 5 دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یك طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آنها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه كه بعد از انقلاب نمایندهی مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت كه وقتش را به من داد. من آنجا معركهای گرفتم از بحثهای درجهی یكمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنهای آمدند. خب من آنوقت ایشان را نمیشناختم. گفتند من یك مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی(ع) كه رژیم آن را تعطیل كرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تختهسیاه را بگذار و كلاسداری كن. الان هم بیا برویم خانهی ما.
از همان جلسه آیتالله خامنهای ما را برد خانهاش. چند شبی در خانهی ایشان میخوابیدم و صبحها در مسجد صحبت میكردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود كه ما به امامرضا(ع) متوسل شدیم كه جلسه میخواهیم. سیدی ما را از حرم به فلكهی آب برد و از فلكهی آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیتالله خامنهای به خانهشان رفتیم. صبح جلسهای برای بچهها میخواستیم، شب جلسه برای جوانهای انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا كرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
دوشنبه 25,نوامبر,2024